نو ابتدایی ترین لحظات آشنایی دزیره با همسرش _ که ایف یو اسک می میگم مرد زندگی فقط همون!_ نامبرده دست میبره تو جیبش و یه دستمال قشنگ به دزیره ی در حال اشک ریختن میده. در پاسخ اینکه چرا یه مرد همچین دستمالی همراهش داره هم میگه : چون خانم ها گریه میکنند.
+در آشفتگی هورمون ها ، بی نهایت گریه ای میشم و خب! عیسی دمی کجاست با دستمال قشنگ توی جیبش؟
+ نتیجتا؛ دزیره رمان آموزنده ای هست. حداقل از نظر بیان: چگونه مرد زندگی باشیم!
#کتاب
سم میگفت: نگار جان! هیچ فکر کردی همه زندگیتو داری غصه از دست رفتن یاران میخوری؟
بعد من فکر میکردم این آدما فردا روز دیگه رو دارن حتی یه پیام ساده به ما بدن؟ فرض هم که آره،شرط میبندم بعدش ما با این دل تیکه پاره مون حتی رمق نداریم سر بالا کنیم نگاهشون کنیم! اصلا سر بالا کنیم و تو چشماشون نگاه، چی داریم بگیم به این آدما؟ به آدمایی که تو اوج دلتنگی بیخیال ما شدن؟ رسمش این نبود سامان جان. رسمش این نبود که ما غمگین به لبخند بقیه آدما نگاه کنیم و یاد روزایی بیافتیم که هزار تا از این لبخندا سهم ما بود. که حتی نفهمیم به کدوم گناه و دلیل یهو افتادیم وسط رینگ تنهایی! فرضم که ادما برگردن، ما انقدر غصه نبودنشونو خوردیم که دیگه از بودنشون شاد نشیم. ما انقدر ردپاشونو از برف های زندگیمون پاک کردیم که تو مسیر اونا فقط برف توسری خورده بمونه. فرضم که ادما برگردن، چی ازشون یادمون میاد به جز یه خاطره ی دور تاریک؟
اره سامان جان! غصم از رفتن آدما نیست که بالاخره برمیگردن، غصم از بن بست بودن راه رفت و برگشته.
اگه فقط یه ارزوی محالم میتونست براورده شه، ارزو میکردم با یه ماشین زمان برگردم عقب! و میدونید چیکار کنم؟ وایسم تو روی خود کم سن ترم که پر از ترس و نگرانی آینده اس، بگم از پس همه چی بر اومدیم رفیق. بابت هیچ کدوم از کارهات هم پشیمون نیستم، هیچ طلبی هم ازت ندارم. زندگی کن ساجی. فردا انقدری بزرگ هستی که این چیزا برات مشکل باقی نمونن.
چه جالب! نمیدونستم اگه وبلاگی رو حذف کنی و بعد ادرسش رو ثبت کنی بخشی از اطلاعاتت - مثل وبلاگایی که دنبال کردی- برمیگردن!
عجب! پس ما انقدر بلاگر بودیم که از این سوراخ سمبه ها هم سر دراریم!
ما خیلی احمقیم بچه ها. و خیلی طفلی. من نمیدونم شماها به چه امیدی در خونه ی وبلاگ نویسی و مجازی رو زدین ، ولی شک نکنید یه سری انگیزه های مشترک اون پشت مشت ها هست و تو تن همه مون وول میخوره!
هممون دلمون ابراز شدن میخواد، یه قبیله که رئیس مهربون و کاریزما و چه و چه و چه اش خودمون باشیم و به بقیه برامون زمان بذارن ، کف بزنن، فحش بدن و ما یادمون بیافته چه قدر بافرهنگیم. قبول کنین همه مون یه توجه ریزی رو میخوایم که اینجا دنبالش میگردیم. من کار ندارم به اونایی که ده سال بلاگر موندن، بیشتر حرفمم با امثال خودمه که خارج از تعادلن، ولی همون شما سرکه های ده ساله هم، چند ساعت از این ده سال تون رفت پای وبلاگ و بیاید رو راست باشیم؟ بیاید بترسیم بچه ها! بترسیم از روزی که تو آینه نگاه کنیم بگیم گند زدی رفیق! چی شد ته عمری که حروم کردی؟ من تا ته ته ته ته رفاقتای وبلاگی رفتم. بسه هر قدر موقع خدافظی کردنامون گفتیم عاشقتونم و مرسی برا همه چی و ال و بل! من الان ته اون رفاقتام و به والله تهش هیچی نیست!
تهش تویی و یه کولبار خاطره - بیاید خوش بین باشیم که همه با صفا و معرفتن- کنار آدمایی که نیستن. یا خودت خواستی نباشن، یا خودشون خواستن نباشن، یا جفتتون تموم شدن رو فهمیدین.
وبلاگ مسکنه- بذارید این آخری هم ه کسره رو رعایت نکنیم، مرسی- وبلاگ مخدره، وبلاگ سنگره! ولی مسکنه واسه چهار روز، مخدره واسه چهارساعت و سنگره ، منتها بنا شده رو اب!
فکرمونو از درگیری اینکه چجوری زندگیمون رو قشنگ بیان کنیم ، چجوری زندگی کنیم که شیک و مجلسی تو واژه ها جا شه، کجا بریم که عکسای اینستامون تامین شه؛ فکرمونو از هزار تا رابطه بی سر و ته مجازی رها کنیم!
من همون ته مونده ادم هام رو با سلول به سلولم و با ولع تمام دوستدارم ولی ما مجازیا اشتباه چیدیم! رابطه یه سری سطوحی داره که اگه اول اشنایی باشه ، بعد شناخت اولیه و بعد دوستی، ما صاف از اشنایی رفتیم تو دوستی! شناختایی که مجازستان به ما از هم میده خیلی ناقصه! چندتای ما اگه جایی جدای این قاب های خوش رنگ و لعاب هم رو میدیدیم ممکن بود از هم خوشمون بیاد؟ این کلمه ها چه قدر توانایی دارن ادم پشتشون رو برسونن؟ چه قدر دیگه باید گند بخوره بهمون تا باور کنیم دنیا پر از پیجای فیک، آدمای فیک و حرفای فیکه!
چه قدر دیگه باید راه بریم تا بفهمیم براااااادر پشت برادرش وانمیسته این روزا! توقع نکنیم از رفقای مجازی!
حیفید بچه ها. به خدا تک به ت حیفید که عمرتون سر این واژه زنی های بیهوده تلف شه.
چی میده این دنیا بهمون؟ به موت قسم صد برابر از حلقمون میکشه بیرون! کشیده بیرون! ما حالیمون نبوده.
شماها چه قدر از چینای اضاف شده گوشه چشم ماماناتون خبر دارین؟ چند دفعه رفتین دم در بگین عه سلام بابا! منتظر بودم بیای! دلم هواتو کرده بود! ما اگه اینجا انقدر ماهیم و نقش خانواده همو بازی میکنیم یعنی یه جا دیگه یه ادم رو اعصابیم که داره برا خانواده واقعیش کم میذاره! ما اگه اینجا انقدر رفیقیم یعنی داریم تو رفاقت با خودمون یا رفاقت با دوستای دیگه مون، یا رفاقت با بقیه چیزا کم میذاریم! عجیب نیستا! این تایم و انرژی باید از یه جا تامین شه دیگه!
خیلی از دوستای من خیلی مردن. خیلی پام واسادن، خیلی مایه گذاشتن و میذارن ولی کم رکب خوردیم؟ کم حروم شدیم؟
مجازی تلف میکنه بچه ها. یه مشت ادم وابسته با درگیری های ذهنی بیخود و دلخوشی های بی منطق میسازه. نگید دلتون به کامنت هاتون گرم نمیشه. نگید ذهنتون درگیر نوشتن پست هاتون نیست. نگید وابسته هیچی نمیشید.
اخ از جمله اخر. نگید بچه ها نگید.
ما احمقیم چون فک میکنیم خوشبختی توی کنار هم بودنه. احمقیم چون فک میکنیم اگه یه سری حرفارو نزنیم و براشون به به چه چه نشنویم میمونن سر دلمون! ما طفلکی ایم چون نمیدونیم هر چی این تو هست، بهترش بیرون هست!
سرتون رو از از این صفحه نمایش کوفتی بکشید بیرون، چشماتون رو باز کنید و ببینید دنیا همه ی اونچه که تو مجازی هست رو در ورژن بهتری اون بیرون براتون ساخته.
وبلاگ و اینستا و توییتر ازتون هیچی نمیسازه! جز یه مشت عوام الناس سطحی.
من الان تو آخرین ورژن پشیمونی و سعی در جبران و اصلاحم. آخرین ورژن تصمیمات جدید. آخرین ورژن ادمی که انگشت اشاره بر دهان به هزینه رفته اش نگاه میکنه و دنبال بستن ضرره! ته خطم این روزا و بهتون میگم:
تو این پنج شیش سال، خیلی چیزا به دست اوردم ولی هزار برابرش از دست دادم. هزار برابرش از دست میدین بچه ها. هزار برابر.
درباره این سایت